مهمان داریم چه مهمانی...
روزهای گرم تیرماه میزبان خانواده اقای ملکی بودیم که از مشهد اومده بودن
جمعه 9تیرماه 1396
ناهار وشام خونه مامان جونشون بودیم
ایلیا فوتبال دستی اش رو اورده بود تا با امیر حسین ملکی بازی کنید
عمو رضا ..عمو مهدی و بابا جواد هم به ترتیب سرگرم شدند
شنبه شام مهمان عمو رضاشون بودیم شهمیرزاد خونه پسر عمه باباشون
حلما گلی ناز نازی هم مطابق میلتون نبود و همچنان حسودی به بچه هایی که منو و بابا ازشون تعریف میکنیم ادامه داره
حلما جان 23دیماه 95 بهدنیا امده دقیقا یه ماه از فاطمه کوچیکتره
یکشنبه ناهار مهمان خونه عمه مرضیه بودیم و شام هم مهمانشون در پارک سیمرغ
اینم باید اضافه کنم در این چند روز تا تونستید جنگیدید نه حرف گوش دادید
گاهی صلح
گاهی جنگ
ظهرا نه خوابیدید نه گذاشتید بقیه بخوابن
شب پارک که دیگه من رسما هلاک شدم از بس با تو راه رفتم ازت دفاع کردم ..با تو بازی کردم چون ایلیا با همبازی جدیدش امیر حسین و مبینا رسما تورو ندید گرفتن دیگه نتنها باتو بازی نمیکردن با تو میجنگیدن ایلیا توپ رو همچنان محکم زد تو سینت که نفست بالا نمیومد ...
به من که اصلا خوش نگذشت...
دوشنبه 12تیر ماه
ناهار مهمان مابودند و از مهمانی ما عکسی نداریم هرچند اینجاهم میدان بازی و جنگ بود ساعت 7 هم همه رفتن تا خانواده ملکی رو بدرقه کنند تا ایستگاه قطار....