گردش....
یه جمعه خوب اردیبهشتی از سال 95 با مامانی و بابایی رفتیم شهمیرزاد
کلی سنگ بازی کردی و سنگها رو جمع کردی و گذاشته بودی تو کیفت
کلی ژست خاص موقع عکس گرفتن
واقعا که نیمی از بهشت بود ....
و بعدش مثل همیشه خسته شدی و خستگی رو بهانه کردی تا بابایی ....
بعدش هم یه چای دودی...
.
و یه دختر چایی خورررررررررر
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی