یاد ایام.....
یادش بخیر بعد ماهها قدم در باغی گذاشتم که تمام کودکی و نو جوانی و جوانی را لحظه به لحظه برایم ساخت
برایم خاطر کرد...
وافسوس که نقش اول تمام خاطره هام دیگه نیست
در تمام لحظه های ورودم به باغ وقتی بابابزرگم کنار در روی صندلی اش نشسته نبود همین جا ..همین نقطه می ایستادم و صدایش میکردم
بـــــــــــــابـــــــــــا بزرگـــــــــــــــــــــــــ
و صدایش از اخر باغ می آمد
..
.
.و افسوس که امروز دیگر بعد از صداهای من ..
صدای گرم و دلنشین بهترین و مهربانترین فرشته خدا در روی زمین نیامد...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی